ناوك
ناوك ابروي توبردل نشست شيشه ي جان و دل ماراشكست
چشم خمار من ديوانه را كرد گلاب گل روي تو مست
چلچله هاي لب بام مرا دانه ي گل هاي تو رم داده است
زلف چليپاي پريشان تو جان پرآلام مرا دار بست
سرو چمان و قد بالاي تو زينت نقاشي نقاش هست
چهچهه ي نغمه ي شيرين يار ريشه ي غمخانه زبنيان گسست
مثل زليخا شده ام دركمين تا كه بيارم زتو جامي بدست
قهر چرايي تو چنين با جوان
او كه صميمانه تورا ميپرست
ناوك
ناوك ابروي توبردل نشست شيشه ي جان و دل ماراشكست
چشم خمار من ديوانه را كرد گلاب گل روي تو مست
چلچله هاي لب بام مرا دانه ي گل هاي تو رم داده است
زلف چليپاي پريشان تو جان پرآلام مرا دار بست
سرو چمان و قد بالاي تو زينت نقاشي نقاش هست
چهچهه ي نغمه ي شيرين يار ريشه ي غمخانه زبنيان گسست
مثل زليخا شده ام دركمين تا كه بيارم زتو جامي بدست
قهر چرايي تو چنين با جوان
او كه صميمانه تورا ميپرست
نظرات شما عزیزان:
|