من همان عاشق دلباخته ي دربه درم كه به دنبال گلي سرونگون در سفرم
مي روم منت چشمان خيالم بكشم تا به آن قامت طناز نگارم نگرم
هر كجا مي روم آنجا رخ نازت بينم ار نبينم رخ زيباي تو را مي ميرم
هر زمان ياد تو از فكر و خيالم برود دان عزيزم كه همان روز شود خاك سرم
هر زمان وعده ي ديدار تو آيد يادم شوق ديدار تو آتش بزند در جگرم
تا بسازم عسلي از لب لعلت گل من شهد لب هاي تو را با خور و بوسم ببرم
از دو چشمان توگر دور شوم سرورمن سربه پا درغم هجران تو من جامه درم
جزخماري نشده است عايد چشمان جوان
ميگساري وخماري شده است دردسرم
عاشق
من همان عاشق دلباخته ي دربه درم كه به دنبال گلي سرونگون در سفرم
مي روم منت چشمان خيالم بكشم تا به آن قامت طناز نگارم نگرم
هر كجا مي روم آنجا رخ نازت بينم ار نبينم رخ زيباي تو را مي ميرم
هر زمان ياد تو از فكر و خيالم برود دان عزيزم كه همان روز شود خاك سرم
هر زمان وعده ي ديدار تو آيد يادم شوق ديدار تو آتش بزند در جگرم
تا بسازم عسلي از لب لعلت گل من شهد لب هاي تو را با خور و بوسم ببرم
از دو چشمان توگر دور شوم سرورمن سربه پا درغم هجران تو من جامه درم
جزخماري نشده است عايد چشمان جوان
ميگساري وخماري شده است دردسرم
شب تا به سحر بر سر روياي توام لب تشنه ي درياي مي و ناي توام
هنگام غروبي لب درياي خيال درساحل غم محو تماشاي توام
من غرق تماشاي سراپاي توام واز شيفتگان رخ زيباي توام
در حسرت ديدار تو شب تا به سحر در گوشه ي ميخانه به روياي توام
من در شب هجران تو فانوس بدستدنبال نشان و اثر پاي توام
بس کن توجوان این همه بیدادوفغان
یک کلمه بگوعاشق شیدای توام
فانوس
شب تا به سحر بر سر روياي توام لب تشنه ي درياي مي و ناي توام
هنگام غروبي لب درياي خيال درساحل غم محو تماشاي توام
من غرق تماشاي سراپاي توام واز شيفتگان رخ زيباي توام
در حسرت ديدار تو شب تا به سحر در گوشه ي ميخانه به روياي توام
من در شب هجران تو فانوس بدست دنبال نشان و اثر پاي توام
بس کن توجوان این همه بیدادوفغان
یک کلمه بگوعاشق شیدای توام
كنم هرآنچه تو گويي كه يار من باشي اگرچه در پي بستن به دار من باشي
تفالي زدم از عمق دل به حافظ تا ببينم اين كه شود گلعذار من باشي
"درآن چمن كه بتان دست عاشقان گيرند گرت زدست برآيد نگار من باشي"
توجهي بنما بر جناب حافظ تا تونيز لطف نمايي كه يار من باشي
ز وصف روي تو شعري سروده ام جانا كه گر روم زميان شاهكار من باشي
تورا به خال جمالت قسم مرا در ياب مگر چه مي شود ار غمگسار من باشي
بيا به يا د دلم با جمال نيكويت كه تا به قاب دلم يادگار من باشي
عذاب قبر نباشد براي من جانا اگر تو فاتحه خوان مزار من باشي
نمي كنم به كسي فاش نام ماهت را به آن زمان كه غزالي كنار من باشي
براي شكرگزاري جوان همين بس كه
مجاز بودن چشم انتظار من باشي
تفال
كنم هرآنچه تو گويي كه يار من باشي اگرچه در پي بستن به دار من باشي
تفالي زدم از عمق دل به حافظ تا ببينم اين كه شود گلعذار من باشي
"درآن چمن كه بتان دست عاشقان گيرند گرت زدست برآيد نگار من باشي"
توجهي بنما بر جناب حافظ تا تونيز لطف نمايي كه يار من باشي
ز وصف روي تو شعري سروده ام جانا كه گر روم زميان شاهكار من باشي
تورا به خال جمالت قسم مرا در ياب مگر چه مي شود ار غمگسار من باشي
بيا به يا د دلم با جمال نيكويت كه تا به قاب دلم يادگار من باشي
عذاب قبر نباشد براي من جانا اگر تو فاتحه خوان مزار من باشي
نمي كنم به كسي فاش نام ماهت را به آن زمان كه غزالي كنار من باشي
براي شكرگزاري جوان همين بس كه
مجاز بودن چشم انتظار من باشي
ميروم برلب درياي خدا سر بكشم تا به خلوتگه انس ازلي پر بكشم
گرنيابم فرجي بر دل شيداي خودم هرچه در جام شراب توبود سربكشم
عشق تو گربكشد مرغ دلم را مه من روي گل نام تورا با قلم پر بكشم
در شبي چون شب يلدا غم هجران تورا كنج ميخانه ز شب تا دم سحر بكشم
تا ببينم رخ زيباي تور ا دلبر من ميروم پرده ي رخسار تورا در بكشم
گو جوان برمن عاشق بنما روي كه تا
رخ زيباي تورا اول دفتر بكشم
لب دريا
ميروم برلب درياي خدا سر بكشم تا به خلوتگه انس ازلي پر بكشم
گرنيابم فرجي بر دل شيداي خودم هرچه در جام شراب توبود سربكشم
عشق تو گربكشد مرغ دلم را مه من روي گل نام تورا با قلم پر بكشم
در شبي چون شب يلدا غم هجران تورا كنج ميخانه ز شب تا دم سحر بكشم
تا ببينم رخ زيباي تور ا دلبر من ميروم پرده ي رخسار تورا در بكشم
گو جوان برمن عاشق بنما روي كه تا
رخ زيباي تورا اول دفتر بكشم
ناوك
ناوك ابروي توبردل نشست شيشه ي جان و دل ماراشكست
چشم خمار من ديوانه را كرد گلاب گل روي تو مست
چلچله هاي لب بام مرا دانه ي گل هاي تو رم داده است
زلف چليپاي پريشان تو جان پرآلام مرا دار بست
سرو چمان و قد بالاي تو زينت نقاشي نقاش هست
چهچهه ي نغمه ي شيرين يار ريشه ي غمخانه زبنيان گسست
مثل زليخا شده ام دركمين تا كه بيارم زتو جامي بدست
قهر چرايي تو چنين با جوان
او كه صميمانه تورا ميپرست
رازدل رابه كه گويم من جانانه پرست آن سخن ها كه فقط درحرم رازتوهست
برده الماس دوچشمت دل شيداي مرا من بچشمان خمارت شده ام عاشق ومست
روزوشب خورده دلم حسرت ديدارتورا در درونم غم هجران تو آتش زده است
در حريمت نگذاري قدمم را بنهم كاش ميشدكه حريمت بطريقي بشكست
حرف دل ماند و نگفتم غم و اسراردلم ياردرلحظه ي وصلت درميخانه ببست
هرزمان كرده صدا اسم تو بيچاره جوان
رفته اي همچوغزالي كه بپاخاست وجست
راز دل
رازدل رابه كه گويم من جانانه پرست آن سخن ها كه فقط درحرم رازتوهست
برده الماس دوچشمت دل شيداي مرا من بچشمان خمارت شده ام عاشق ومست
روزوشب خورده دلم حسرت ديدارتورا در درونم غم هجران تو آتش زده است
در حريمت نگذاري قدمم را بنهم كاش ميشدكه حريمت بطريقي بشكست
حرف دل ماند و نگفتم غم و اسراردلم ياردرلحظه ي وصلت درميخانه ببست
هرزمان كرده صدا اسم تو بيچاره جوان
رفته اي همچوغزالي كه بپاخاست وجست
معشوقه تو الهه تو و پادشاه تو چشم انتظار من رفيق نيمه راه تو
گويد جناب حافظ شيرين سخن چنين شايد گشايد اين سخنش شاه راه تو
"خونم بخور كه هيچ ملك با چنين جمال از دل نيايدش كه نويسد گناه تو"
تنها فقط تو نيم نگاهي به ما بكن اي من فداي چشم وچراغ نگاه تو
امشب پناه ده تو مرا اي غزال من اميد دوختم كه شوم در پناه تو
در سبزه زار باغ دلم اي ستاره ام گل ها شكوفه گشته زفجر پگاه تو
هرشب هزار بار بگردم طواف وار درخواب خود به دور سر خيمه گاه تو
جانم فداي باد و مه و آفتاب آن زيبا سراي خاك پاك زادگاه تو
در دل توان سوختني نيز نيست يار ترسم نرسم بر سر ميعادگاه تو
گر لحظه اي توبازكني روي ماه خود كمتر نشود منزلت و جايگاه تو
بر زيردست خود بنما الفتي عزيز اين مي كند مزيد مقامات و جاه تو
گر برجوان محل نگذاري چه جاي غم
چون سر به پا گدا منم و پادشاه تو
الهه
معشوقه تو الهه تو و پادشاه تو چشم انتظار من رفيق نيمه راه تو
گويد جناب حافظ شيرين سخن چنين شايد گشايد اين سخنش شاه راه تو
"خونم بخور كه هيچ ملك با چنين جمال از دل نيايدش كه نويسد گناه تو"
تنها فقط تو نيم نگاهي به ما بكن اي من فداي چشم وچراغ نگاه تو
امشب پناه ده تو مرا اي غزال من اميد دوختم كه شوم در پناه تو
در سبزه زار باغ دلم اي ستاره ام گل ها شكوفه گشته زفجر پگاه تو
هرشب هزار بار بگردم طواف وار درخواب خود به دور سر خيمه گاه تو
جانم فداي باد و مه و آفتاب آن زيبا سراي خاك پاك زادگاه تو
در دل توان سوختني نيز نيست يار ترسم نرسم بر سر ميعادگاه تو
گر لحظه اي توبازكني روي ماه خود كمتر نشود منزلت و جايگاه تو
بر زيردست خود بنما الفتي عزيز اين مي كند مزيد مقامات و جاه تو
گر برجوان محل نگذاري چه جاي غم
چون سر به پا گدا منم و پادشاه تو
صبرم به سر آمد خبر از يار نيامد خون شد دل بيچاره ودلدارنيامد
محفل بشد آماده وچشمان همه درراه آن يار خرامان جفا كار نيامد
تا رسم كنم آن خم ابروي تو جانا گردون جهان گشته وپرگارنيامد
ساقي به ميان آمد و مطرب پي ساقي اما چه كنم دلبر دلدار نيامد
مجلس بشد آخر دل بيچاره ي مارا آن مونس غمخوارووفادارنيامد
داداوبه جوان وعده ي ديدارخودش را
در لحظه ي موعود جفا كار نيامد
جفاكار
صبرم به سر آمد خبر از يار نيامد خون شد دل بيچاره ودلدارنيامد
محفل بشد آماده وچشمان همه درراه آن يار خرامان جفا كار نيامد
تا رسم كنم آن خم ابروي تو جانا گردون جهان گشته وپرگارنيامد
ساقي به ميان آمد و مطرب پي ساقي اما چه كنم دلبر دلدار نيامد
مجلس بشد آخر دل بيچاره ي مارا آن مونس غمخوارووفادارنيامد
داداوبه جوان وعده ي ديدارخودش را
در لحظه ي موعود جفا كار نيامد
توچه داني دل شب بي تو وتنها به خدا راز دل گفتن و هم شاكي دلدار شدن
توچه داني كه چه ها بر سر بيچاره جوان
آمده در پي شيدايي و تيمار شدن
غم تنهايي
توچه داني غم تنهايي و بي يار شدن بي قرار از غم هجران تو بيمار شدن
توچه داني كه شبي تا صبح با ناله وآه كنج ميخانه به دور از همه بيدار شدن
توچه داني ز خماري داد و بيداد زدن آبرو رفتن و پيش همگان خوارشدن
توچه داني كه چه باارزش وزيباست مرا نيمه شب خواب توراديدن وبيدارشدن
توچه داني دل شب بي تو وتنها به خدا راز دل گفتن و هم شاكي دلدار شدن
توچه داني كه چه ها بر سر بيچاره جوان
آمده در پي شيدايي و تيمار شدن
بيچاره اي مگر كه مدار ا كنم تورا درمانده اي مگر كه توانا كنم تورا
غمگين نگشته اي كه نشاطي دهم به تو عاشق نگشته اي كه شكيبا كنم تورا
با اين كه من اسيروگرفتار و عاشقم رخصت نداده اي كه تماشا كنم تورا
بيگانه اي مگر كه كنم آشنا تورا كافر نگشته اي كه مسيحا كنم تورا
رسواي هرد و عالم امكان كني مرا محدود اگر به عالم رويا كنم تورا
آن روز روز خرم وشادي شود مرا كان روز غوطه ور به خوشيها كنم تورا
رسوا جوان توست كه شيدا وعاشق است
ديوانه اي مگر تو كه رسواكنم تورا
شكيبا
بيچاره اي مگر كه مدار ا كنم تورا درمانده اي مگر كه توانا كنم تورا
غمگين نگشته اي كه نشاطي دهم به تو عاشق نگشته اي كه شكيبا كنم تورا
با اين كه من اسيروگرفتار و عاشقم رخصت نداده اي كه تماشا كنم تورا
بيگانه اي مگر كه كنم آشنا تورا كافر نگشته اي كه مسيحا كنم تورا
رسواي هرد و عالم امكان كني مرا محدود اگر به عالم رويا كنم تورا
آن روز روز خرم وشادي شود مرا كان روز غوطه ور به خوشيها كنم تورا
رسوا جوان توست كه شيدا وعاشق است
ديوانه اي مگر تو كه رسواكنم تورا
مرا بي تو از عشق خواندن چرا مرابي تو سرزنده ماندن چرا
بجز عشق نا زت سرم عشق نيست مرا بي تو مفهوم معشوق چيست
جلالي كه داري ندارد شهان شكوهي كه داري ندارد جهان
ندارددلم طاقت دوريت چرا بردلم نيست دلسوزيت
جمالت به خالت شده ديدني دلم خواهد آن خال بوسيدني
بيا دركنارم بمان يارمن مرا عاشق خود بدان يار من
بيا يارمن باش ودلدارمن بيا شاه من باش وسردارمن
خدايا مرا برنگارم رسان به ميخانه ي گلعذارم رسان
دلم را دگرگون كند خال تو مرا مثل مجنون كند خال تو
اگردورم ازخيمه گاهت چه غم بسا جلوه هااز تودارددلم
توخواهي شد ازآن من ديروزودمن اميدوارم براين حرف خود
مراازدوچشمان خود سيركن وازآن عشق سوزان خودسيركن
نداردكسي چون تو معشوقه اي چنين سرو نازي پريچهره اي
تور ا مي پرستم بجانم قسم تور ا مي ستايم بجانم قسم
فدايت شوداين دوچشمان من فدايت شود جان سوزان من
نگاهي بيانداز برديده ام نگاهت نشيند براين سينه ام
تورا دوست دارم بقدرجهان ولي نه چرا كه فزون تر زآن
توا لماس زيبا ودردانه اي توياقوت زيبا و شاهانه اي
تو داروي نوشان و درمانمي توتسكين آلام اين جانمي
جسارت ندارم به ليلي ولي شود ليلي از ديدنت ديدني
توبالاتر از هركسي جز خدا تورا روز وشب مي كنم من دعا
برايم چرا بي وفايي كني بدين گونه برمن جفايي كني
درون دلم را تو آتش زدي توبرقلب من تير تركش زدي
زمين بي تو بي گردش ونيست با د جهان بي تو بي ارزش ونيست با د
گلي ازتو چيدن غنيمت بود دمي با تو بودن غنيمت بود
خدايا بخواه او شود يار من شود مرهم چشم بيمار من
خدايا تو او رابه من هديه كن زآفات دهر و دمن بيمه كن
مرا نيست حرفي زنام كسي زنام تو باشد سخنها بسي
توخورشيد دنياي تاريكمي توناهيد شبهاي سرمستمي
بي تو
مرا بي تو از عشق خواندن چرا مرابي تو سرزنده ماندن چرا
بجز عشق نا زت سرم عشق نيست مرا بي تو مفهوم معشوق چيست
جلالي كه داري ندارد شهان شكوهي كه داري ندارد جهان
ندارددلم طاقت دوريت چرا بردلم نيست دلسوزيت
جمالت به خالت شده ديدني دلم خواهد آن خال بوسيدني
بيا دركنارم بمان يارمن مرا عاشق خود بدان يار من
بيا يارمن باش ودلدارمن بيا شاه من باش وسردارمن
خدايا مرا برنگارم رسان به ميخانه ي گلعذارم رسان
دلم را دگرگون كند خال تو مرا مثل مجنون كند خال تو
اگردورم ازخيمه گاهت چه غم بسا جلوه هااز تودارددلم
توخواهي شد ازآن من ديروزود من اميدوارم براين حرف خود
مراازدوچشمان خود سيركن وازآن عشق سوزان خودسيركن
نداردكسي چون تو معشوقه اي چنين سرو نازي پريچهره اي
تور ا مي پرستم بجانم قسم تور ا مي ستايم بجانم قسم
فدايت شوداين دوچشمان من فدايت شود جان سوزان من
نگاهي بيانداز برديده ام نگاهت نشيند براين سينه ام
تورا دوست دارم بقدرجهان ولي نه چرا كه فزون تر زآن
توا لماس زيبا ودردانه اي توياقوت زيبا و شاهانه اي
تو داروي نوشان و درمانمي توتسكين آلام اين جانمي
جسارت ندارم به ليلي ولي شود ليلي از ديدنت ديدني
توبالاتر از هركسي جز خدا تورا روز وشب مي كنم من دعا
برايم چرا بي وفايي كني بدين گونه برمن جفايي كني
درون دلم را تو آتش زدي توبرقلب من تير تركش زدي
زمين بي تو بي گردش ونيست با د جهان بي تو بي ارزش ونيست با د
گلي ازتو چيدن غنيمت بود دمي با تو بودن غنيمت بود
خدايا بخواه او شود يار من شود مرهم چشم بيمار من
خدايا تو او رابه من هديه كن زآفات دهر و دمن بيمه كن
مرا نيست حرفي زنام كسي زنام تو باشد سخنها بسي
توخورشيد دنياي تاريكمي توناهيد شبهاي سرمستمي
از باب كرامات پراز لطف دولتت برخوان فقيرانه ي ما سازگارشو
درخواب وخيالم رخ زيبا چو ماه خود درقاب دلم قاب كن ويادگارشو
اي سرو خرامان گلستان عشق من برخانه ي ما پا بگذار و نگارشو
آهوي خرامان پرازنازوماه ما لطفي بنما بردل ما ومهارشو
اي شمع فروزان پراز نور و نارمن بربال وپرم آتش سوزان ونارشو
اينجا به كسي نيست بدون نگارجا بشتاب دراين دير خرابات يار شو
انصاف ومروت بنما اي غزال ماه برتورشكاردل شيدا شكارشو
درعالم عشاق ندارم نشانه اي جانا تو به من نام ونشان وتبار شو
اي ماه نهان پشت غبارفراق وهجر
درعالم رويا به جوان آشكارشو
خرابات
اي يار بيا يار دل بيقرار شو غمخوار دل ومحرم چشم خمارشو
از باب كرامات پراز لطف دولتت برخوان فقيرانه ي ما سازگارشو
درخواب وخيالم رخ زيبا چو ماه خود درقاب دلم قاب كن ويادگارشو
اي سرو خرامان گلستان عشق من برخانه ي ما پا بگذار و نگارشو
آهوي خرامان پرازنازوماه ما لطفي بنما بردل ما ومهارشو
اي شمع فروزان پراز نور و نارمن بربال وپرم آتش سوزان ونارشو
اينجا به كسي نيست بدون نگارجا بشتاب دراين دير خرابات يار شو
انصاف ومروت بنما اي غزال ماه برتورشكاردل شيدا شكارشو
درعالم عشاق ندارم نشانه اي جانا تو به من نام ونشان وتبار شو
اي ماه نهان پشت غبارفراق وهجر
درعالم رويا به جوان آشكارشو
چشم به راهت شده ام سالهاست بي توخرابت شده ام سالهاست
چشمه ي نوشان تورا هركه ديد جام شراب كس ديگرنديد
كفتر عشق تو به بامم فتادخاطره هاي تو به يادم فتاد
دورسرت گردم وباشم فدا دست مرا گير تورا برخدا
اين دل بيچاره ي من ذوب شد سوخت جوان ذره ي يك آب شد
داددلم رس به خدا خسته ام از همه چيزوهمه كس رسته ام
رازدلم را به كه گويم خدا راهنمايي زتو جويم خدا
كاش بداني كه نويسم چه ها دفتر شعرم زتوو غصه ها
كاش بداني كه چه ها مي كشم ازتو واين درد دل غمكشم
باتو چه لذت برم ازلحظه ها بي تو چه سختي كشم از لحظه ها
گربشوم زنده هزاران هزار باز شوم عاشق وقربان يار
صاعقه
صاعقه ي عشق تو جانم فتاد شعله ي آتش به روانم فتاد
شعله ي چشمان توبالا گرفت آمدوتوي دل من جاگرفت
آتش عشق تو مراسوخته دست وزبان سخنم دوخته
چشم به راهت شده ام سالهاست بي توخرابت شده ام سالهاست
چشمه ي نوشان تورا هركه ديد جام شراب كس ديگرنديد
كفتر عشق تو به بامم فتاد خاطره هاي تو به يادم فتاد
دورسرت گردم وباشم فدا دست مرا گير تورا برخدا
اين دل بيچاره ي من ذوب شد سوخت جوان ذره ي يك آب شد
داددلم رس به خدا خسته ام از همه چيزوهمه كس رسته ام
رازدلم را به كه گويم خدا راهنمايي زتو جويم خدا
كاش بداني كه نويسم چه ها دفتر شعرم زتوو غصه ها
كاش بداني كه چه ها مي كشم ازتو واين درد دل غمكشم
باتو چه لذت برم ازلحظه ها بي تو چه سختي كشم از لحظه ها
گربشوم زنده هزاران هزار باز شوم عاشق وقربان يار
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشق بی فرجام و آدرس javanzarnagh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.